اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تار

نویسه گردانی: TAR
تار. (اِخ ) ظاهراً نام کوچه ای به بخارا :
دریغ شهر نشابور و باغ و بستانم
دریغ شهر بخارا و کوچه ٔ تارم .

سوزنی .


|| محلی در شمال خوار، و یکی از سرچشمه های رودخانه ٔ خوار است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
تار و پود. [ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تارهای طول و عرض جامه ، بهندی تانابانا گویند. (غیاث اللغات ). با لفظ رشتن و بستن و کاویدن مستعمل ا...
تار و مار. [ رُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) پراکنده و ازهم پاشیده و زیروزبرشده . و ناچیز و نابود گردیده . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بسیار پریشان...
تار و تنگ . [رُ ت َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) تیره و تار. سخت تیره . تاریک و سخت ۞ : ز گشت دلیران بر آن دشت جنگ چو شب گشت آوردگه تار و تنگ ...
تار و تور. [ رُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) سخت تیره و تاریک . (جهانگیری ). بسیار تیره و تاریک . (برهان ). تاریک و تیره و بسیار تاریک . (آنندراج ) (ا...
تار کرباس . [ رِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریسمانی که در بافتن کرباس در طول قرار گیرد. تانه که نقیض پود است . رجوع به تار و تارجامه ش...
تار تنندو. [ رِ ت َ ن َن ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تار عنکبوت . تاری که تارتنک سازد خانه ساختن را : ز باریکی و سستی هر دو پایم تو گویی پای...
تار تنیدن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) تار گستردن . کشیدن تار. پهن کردن و گستردن تار : آن توئی آن زخم بر خود میزنی بر خود آن دم تار لعنت می تنی...
باریک تار. (ص مرکب ) پارچه یا فرشی که تارهای ظریف دارد. فَش ، فشوش ؛ گلیم درشت باریک تار. (منتهی الارب ).
کاسه ٔ تار. [ س َ / س ِ ی ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکم تار و ستار (سه تار).
تنگ و تار. [ ت َگ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) تنگ و تاریک . بی وسعت و بی روشنایی . خلاف فراخ و روشن . محقر و تاریک : غار جهان گرچه تنگ و تار شد...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۵ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.