اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حصان

نویسه گردانی: ḤṢAN
حصان . [ ح َ ] (اِخ ) نام موضعی در رمل میان دو جبل طی . (معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
حصان . [ ح ِ ] (ع اِ) اسب نر و نجیب که تخم آن عزیز دارند. (منتهی الارب ). اسب نر. نریان . کریم . اسب نر و نیکو که نسل آن نگاهداشته شود. (...
حصان . [ ح ُ ] (ع ص ، اِ) امراءة حصان ؛ زن پارسا یا شوهردار. زن نیکوکار و عفیفه . بشوی . متزوجه . مستوره . حاصن . حاصنة. ج ، حصانات ، حصن . || در...
حصان . [ح َ / ح ِ ] (اِخ ) نام کوهی از برقه از اعراض مدینه . و گویند نام کوهی خرد است بدانجا. (معجم البلدان ).
حصان البان . [ ح ِ نُل ْ] (ع اِ مرکب ) اکلیل الجبل . رجوع به این کلمه شود.
جمع حسن [فتح ح] و حسناء [ضم ح] در قرآن کریم دوبار به عنوان صفت برای ذکر زیبائی نعمت های بهشت به کار رفته است : [ فیهن خیرات حسان] [ ... عبقری حسان...
حسان . [ حَس ْ سا ] (ع ص ) بسیار نیکو. بسیار خوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (شرفنامه ). نیکوروی . (مهذب الاسماء).
حسان . [ ح ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حِسین و حَسَن و حَسناء و حَسَنَة. خوبان . نیکوان . (منتهی الارب ).
حسان . [ حُس ْ سا ] (ع ص ) نعت مذکر از حسن . مانند حُسان و حَسَن و حاسِن و حَسین ج ، حسانون .
حسان . [ ح ُ ] (ع ص ) نعت مذکر از حسن .
حسان . [ حَس ْ سا ] (اِخ ) (قریه ٔ...) قریه ای نزدیک هرات . (حبیب السیر ج 2 ص 397 س 19).
« قبلی صفحه ۱ از ۹ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.