اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دان

نویسه گردانی: DʼN
دان . (اِخ ) نام محقق و مورخی است که در خصوص تاریخ سری منسوب به پروکوپ (پروکوپیوس ) رومی تحقیق کرده است و باثبات رسانیده که تاریخ مذکور ریخته ٔ قلم پروکوپ است وعقاید دیگران که آنرا از این مورخ نمیدانندمردود میباشد. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 90 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
مصلحت دان . [ م َ ل َ ح َ ] (نف مرکب ) که صلاح کار بداند. که نیک و بد امور دریابد. کنایه از عاقل و هوشیار و فهمیده : وزیرصاحب تدبیر... که صا...
موسقی دان . [ س ِ ] (نف مرکب ) موسیقی دان . کسی که دانای علم موسقی و سرود باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به موسیقی دان شود.
نامی رایج در زمان قبل از پیدایش اسلام (همسر کوروش بزرگ پادشاه هخامنشی )
فرهنگ دان . [ ف َ هََ ] (نف مرکب ) عالم . خردمند. دانشمند : شاه فرهنگ دان شعرشناس بیش از آن داستان که بود قیاس . نظامی .رجوع به فرهنگ شود.
نادره دان . [ دِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) زیرک . هوشیار. عاقل . بافراست . عالم . فاضل . آگاه . واقف بر کارهای عجیب و بر چیزهای پنهانی و غیبی . (ناظم...
موسیقی دان . (نف مرکب ) موسیقی داننده . استاد علم موسیقی . که در فن موسیقی عالم باشد. (از یادداشت مؤلف ).
معاملت دان . [ م ُ م َ ل َ / م ُ م ِ ل َ ] (نف مرکب ) کاردان و کارشناس . (ناظم الاطباء). آنکه سلوک با دیگران را نیک داند. آنکه با راه و رسم ...
معامله دان . [ م ُ م َ ل َ / م ُ م ِل ِ ] (نف مرکب ) کاردان و کارشناس . (ناظم الاطباء).
جغرافی دان . [ ج ُ ] (نف مرکب ) داننده ٔ جغرافی . داننده ٔ جغرافیا. کسی که بعلم جغرافیا آشناست .
پیرایه دان . [ را ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) درج و آن ظرفی است که زنان اسباب و جواهر در آن نهند (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). طبله ٔ زنان که پ...
« قبلی ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ صفحه ۱۵ از ۱۷ ۱۶ ۱۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.