اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دان

نویسه گردانی: DʼN
دان . (اِخ ) نام محقق و مورخی است که در خصوص تاریخ سری منسوب به پروکوپ (پروکوپیوس ) رومی تحقیق کرده است و باثبات رسانیده که تاریخ مذکور ریخته ٔ قلم پروکوپ است وعقاید دیگران که آنرا از این مورخ نمیدانندمردود میباشد. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 90 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
شلال دان . [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش دهدز شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 111 تن . آب آنجا از قنات و چاه . محصول عمده ٔ آنجا غلات . صنایع دستی ...
سوخت دان . (اِ مرکب ) جائی که مواد سوختنی ریزند. آنجا از نانوائی که گون و هیمه گرد کنند. جای گون و هیمه در دکان نانوایی . (یادداشت به خط ...
سفوف دان . [ س َ ] (اِ مرکب ) آنچه سفوف در آن نهند : ای طبیب از سفوف دان کم کن کو نقوعی که در میانه خورم . خاقانی .رجوع به سفوف شود.
سرمه دان . [ س ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) ظرفی که در آن سرمه را نگاه دارند. (آنندراج ). کیسه ای کوچک که در آن سرمه ریزند. (فرهنگ فارسی معین )...
دان و آب . [ ن ُ ] (ترکیب عطفی ) از اتباع . دانه و آب . چینه و آب .- دان و آب مرغها را دادن ؛ چینه و آب در دسترس آنان نهادن .
دان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دانه کردن . جدا کردن دانه های چیزی و بیشتر در انار مستعمل است و گاه در باقلی و انگور و گندم و جو. ۞ از هم...
دان دهرم . [ دَ هََ ] (اِخ ) ۞ نام قسم دوم از قطعه ٔ سیزدهم کتاب بهارث که بیاس بن پراشر بروزگار جنگ بزرگ میان فرزندان پاندو و اولاد کور...
مصلحت دان . [ م َ ل َ ح َ ] (نف مرکب ) که صلاح کار بداند. که نیک و بد امور دریابد. کنایه از عاقل و هوشیار و فهمیده : وزیرصاحب تدبیر... که صا...
دان دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) چینه دادن مرغ را. دانه به طیور دادن . رجوع به دانه دادن شود.
تاریخ دان . (نف مرکب ) داننده ٔ تاریخ . شناسنده ٔ تاریخ . مورخ .
« قبلی ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ صفحه ۱۲ از ۱۷ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.