گفتگو درباره واژه گزارش تخلف رگ نویسه گردانی: RG رگ . [ رَ گ َ ] (اِخ ) ۞ یکی از شانزده کشور اوستائی است . (ایران باستان ). همان ری مشهور است . رجوع به ری شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه واژه معنی رگ رگ . [ رَ ] (اِ) عِرق . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مجرای لوله مانندی که متفرق می سازد مواد مایعه را در بدن حیوان یا در اجزای مختلفه ٔ نبات . ... رگ رگ.("ر" با آوای زیر)، (زبان مازنی)، آماده و مسلح کردن تله را گویند. رگ برگی رگ برگی . [رَ ب ِ رَ ] (حامص مرکب ) رجوع به «رگ برگ شدن » شود. جستن رگ جستن رگ . [ ج َ ت َ ن ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نبض . نبضان . (دهار). خفق . خفقان . (تاج المصادر بیهقی ). پریدن رگ . ساکن رگ ساکن رگ . [ ک ِ رَ ] (اِ مرکب ) عرق ساکن . ورید. رجوع به ساکن شود. رگ برگ شدن رگ برگ شدن . [ رَ ب ِ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن عضوی از جاندار به طوری که رگها از جای خود دور شود. (فرهنگ نظام ). التواء و پیچیدگی در عرق... رگ برگ کردن رگ برگ کردن . [ رَ ب ِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در اثر فشاری سخت پیچیدگی و جابجاشدگی در رگ و مخصوصاً رگهای دست بوجود آوردن . بی رگ بی رگ . [ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی +رگ ) که رگ ندارد. بی رگ و پوست . بی جان : بدو گفت گردوی کای پیر گرگ تو نشنیدی آن داستان بزرگ اگرچه برا... جس رگ جس رگ . [ ج َ رَ ] (اِ مرکب ) در تداول ، جنبیدن رگ . جستن رگ . و این در مچ دست است . نبض . (یادداشت مؤلف ). رگ زن رگ زن . [ رَ زَ ](نف مرکب ) فصاد. (ملخص اللغات خطیب کرمانی ) (دهار).نشترزن . فصاد و جراح . (آنندراج ). حجام : آمد آن رگ زن مسیح پرست شست الماس... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود