عبدا
نویسه گردانی:
ʽBDʼ
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن معاویةبن عبداﷲبن جعفربن ابی طالب . از رؤسای طالبیان و شعراء آنان بود. به سال 177 هَ . ق . در کوفه خروج کردو از اطاعت بنی مروان سر باز زد و مردم را به بیعت با خود خواند. مردم کوفه با او بیعت کردند سپس مردم مدائن نیز بیعت خود را اعلام داشتند. عبداﷲبن عمر والی کوفه با وی نبرد کرد. اصحاب عبداﷲ پراکنده شدند. و او به مدائن رفت و جمعی از مردم کوفه بدو پیوستند. عبداﷲ بیاری آنان بر حلوان و جبال و همدان و ری و اصفهان تسلط یافت و خراج فارس و توابع آن را بدو فرستادند. عبداﷲ در اصطخر اقامت کرد و ابن هبیره امیر عراق لشکریانی به جنگ او فرستاد عبداﷲ نخست مقاومت کرد سپس شکست خورد و به شیراز گریخت و از آنجا به هرات شدعامل هرات او را بگرفت و به امر ابومسلم خراسانی به سال 129 هَ . ق . به قتل رساند. (از الاعلام زرکلی ).
واژه های همانند
۳۰۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
قلعه عبدا. [ ق َ ع َ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کام فیروز بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در 24 هزارگزی شمال خاوری اردکا...
قلعه عبدا. [ ق َ ع َ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود، واقع در 3000گزی جنوب قلعه نو و1000گزی ...
وادی عبدا. [ ی ِ ع َ دِل ْلاه ] (اِخ ) از روستاهای قرطبه است در اندلس . (از الحلل السندسیة ج 1 ص 268، از احسن التقاسیم المقدسی ).
قاضی عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن جلال الدین . رجوع به قاضی شمس الدین عبداﷲ شود.
قاضی عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن علی . رجوع به قاضی منصور، عبداﷲ شود.
قاضی عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن علی بن محمد. رجوع به قاضی ابن ابی الشوارب شود.
قاضی عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن عمر. رجوع به قاضی بیضاوی شود.
قاضی عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن محمد نعمان . رجوع به قاضی ابن حیوان شود.
قاضی عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن محمد، مکنی به ابن فرضی . رجوع به ابن فرضی ابوالولید شود.
قاضی عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) رازی از فضلای ری بود و به قضای آن شهر روزگار میگذرانید. این بیت او راست :دو روز شد که وفا میکند نمیدانم...