کخ
نویسه گردانی:
KḴ
کخ . [ ک ُ ] (اِ) کرم را گویند چه هرگاه گویند که به فلانه چیز کخ افتاده است مراد آن باشد که کرم افتاده است . (برهان ). کرم که در میوه و غیره می افتد. (غیاث اللغات ). در لهجه ٔ خراسانیان کرم باشد که در سیب و دیگر میوه ها افتد.
- در چیزی کخ افتادن ؛ کرم افتادن در آن چیز و کرم زدن آن . (ناظم الاطباء).
- کخ لوجویی (در تداول خراسانیان ) (= کخ لب جویی )؛ کرم خاکی . (فرهنگ فارسی معین ). || (در تداول مردم خراسان ) نام عام اکثر بندپائیان خصوصاً رده ٔ حشرات و عنکبوتیان و هزارپائیان و کرمهاست . (از فرهنگ فارسی معین ).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
کخ . [ ک َ] (اِخ ) نام شهری است . (برهان ) (از ناظم الاطباء).
کخ . [ ک ِ ] (ص ) تلخ و بی مزه باشد. (برهان ). مزه تلخ . (غیاث اللغات ).
کخ . [ ک ُ ] (اِ) گیاهی باشد که از درون آب روید و از آن حصیر بافند و در خراسان انگور و خربزه بدان آویزند. (برهان ). گیاهی که از میان آب بر...
کخ . [ ک ُ / ک َ / ک ِ ] ۞ (اِ) صورتی باشد زشت که کودکان را بدان ترسانند. (فرهنگ اسدی ). هر صورت مهیب و زشتی باشد که بسازند و اطفال را بد...
کخ . [ ک ِ ] (اِ) لفظی است که بجهت نفرت فرمودن اطفال از چیزی که نخواهند به ایشان بدهند یا خواهند از ایشان پس بگیرند گویند. (برهان ). در آ...
کخ . [ ک َخ خ ] (ع مص ) خرخر کردن در خواب . (از منتهی الارب ) ۞ (از اقرب الموارد). کخیخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به کخیخ ...
کخ . [ ک ُ ] (اِخ ) ۞ رُبِرت کخ (1843 - 1910 م .) پزشک و میکرب شناس شهیر آلمانی است . کشف باسیل بیماری سل از افتخارات اوست .
کخ کخ . [ ک ِ ک ِ / ک َ ک َ / ک َخ خ ک َخ ْ خِن ْ / ک َخ ْ خِن ْ ک َخ ْ خِن / ک َ خ ِ ک ِ خ ِ ] (ع اِ) کلمه ای است که بدان کودک رازجر کنند تا ...
کخ کخ کردن . [ ک ُ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرفه کردن . سرفیدن . سرف سرف . || خنده زدن . خنده کردن به آواز. || حال صوفیان یافتن . قول و ...
به کسر ک. پختن. مثلا می گویند گوشتش هنوز کخ نکرده است. یعنی نپخته است. در گویش کازرونی(ع.ش)