اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کردار

نویسه گردانی: KRDʼR
کردار. [ ک ِ ] (معرب ، اِ) مثل بنا و اشجار و جای انباشته به خاکی که کسی از ملک شخص خود نقل کرده باشد، و از آنجمله است قول فقها که گویند یجوز بیع الکردارو لا شفعة فیه لانه مما ینقل . و این کلمه فارسی است . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
کردار. [ ک ِ ] (اِمص ، اِ) ۞ کرده . شغل و عمل و کار. (برهان ). فعل . (آنندراج ) (یادداشت مؤلف ). کوشش پیوسته در کار.هر عملی که انسان همیشه ...
خط کردار. [ خ َطْ طِ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نامه ٔ اعمال . || فرمان الهی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بی کردار. [ ک ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + کردار) که کردار ندارد. بی عمل : وگر گفتار بی کردار داری چو زراندود دیناری بدیدار. ناصرخسرو.|| دشنامی است ...
تلخ کردار. [ ت َ ک ِ ] (ص مرکب ) سخت رو و درشت و تند. (ناظم الاطباء).
خوب کردار. [ ک ِ ] (ص مرکب ) نیکوکردار. خوش کردار. نیکوکار : وگر بخواست وی آید همی گناه از مانه ایم عاصی بل نیک و خوب کرداریم . ناصرخسرو.نیست...
خوش کردار. [ خوَش ْ / خُش ْ ک ِ ] (ص مرکب ) خوش عمل . خوب کردار. خوب رفتار. با عمل خوش . خوش رفتار. مقابل بدکردار.
برق کردار. [ ب َ ک ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند برق سریع و چابک و تند : برق کرداربر براق نشست تازیش زیر و تازیانه بدست .نظامی .
کشف کردار. [ ک َ ش َ ک ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند لاک پشت . بسان کشف : ز بیم ناوک گردان زمانه را بینی کشیده سر بتن تیره در کشف کردار. مجی...
لعل کردار.[ ل َ ک ِ ] (ص مرکب ) مانند لعل . لعل سان : چون بنگری آن دو لعل خونخوارخونی و میی است لعل کردار.نظامی .
ملخ کردار. [ م َ ل َ ک ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) همچون ملخ . مانند ملخ : ملخ کردار خون آلودم از باران اشک آری ملخ سر بر سر زانوست خون آلود بارانی...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.