 
        
            سلاح
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        SLAḤ
    
							
    
								
        این واژه عربی شده است که در سنسکریت sela، sella و senā و در اوستایی snā و در پهلوی snāh بوده است؛ همتای پارسی اینهاست: سِناه، اسناه esnāh (پهلوی: snāh) مزین mazin (سغدی) ساستر sāstar (سنسکریت: sāstra) جنگ افزار (دری)***فانکو آدینات 09163657861
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        خلع سلاح  کردن . [ خ َ ع ِ س ِ ک َ دَ ] (مص  مرکب ) یراق  چین  کردن . (یادداشت  بخط مؤلف ). سلاح  کسی  را از او گرفتن . او را بی سلاح  کردن .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سلاح گرمافشاری[۱] یا ترموباریک (به انگلیسی: thermobaric weapon) بمب آئروسل، مادهٔ منفجره هوا-سوخت (FAE) یا بمب خلاء[۲] نوعی ماده منفجره است که از اکسی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح . [ ص َ ] (ع  اِمص ) نیکی . ضد فساد که  تباهی  باشد. (منتهی  الارب ) (غیاث  اللغات ). ضد فساد. (مهذب  الاسماء). عَبش . عَبَش . (منتهی  الارب ). م...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح . [ ص َ ] (اِخ ) نام  مکه  شرفهااﷲ تعالی  است . (منتهی  الارب ). نامی  است  مکه  را. (مهذب  الاسماء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح . [ ص ِ ] (ع  مص ) هم  دیگر آشتی  کردن . (منتهی  الارب ). آشتی  و مصالحه . (غیاث  اللغات ).  ||  نیکوئی  کردن . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن  احمدبن  عزالدین  مؤیدی  حسنی  فاضلی  یمانی  و از سادات  است . وی  در صنعاء متولد شد و کتاب ها کرد که  از آن  جمله  شرح  فص...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن  مبارک  بخاری  نقشبندی  از متصوفه ٔ بزرگ  قرن  هشتم  هجری . او راست : انیس  الطالبین  و عدة السالکین  فی  مناقب  خواجه  بهاء...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سلاءة. [ س ُل ْ لا ءَ ] (ع  اِ) خار خرمابن . ج ، سلاء. یکی  سُلاّء. (منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سلعة. [ س َ ع َ ] (ع  اِ) سرشکستگی  هرمقدار که  باشد.  ||  آنکه  پوست  بشکافد. ج ، سلعات  و سلاع . (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سلعة. [ س ِ ع َ ] (ع  اِ) متاع  و اسباب  و متاع  تجارت . ج ، سِلَع. (ناظم  الاطباء) (منتهی  الارب ) (آنندراج ). کاله . (دهار).  ||  آژخ  که  بی درد بر...