 
        
            دانه
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        DʼNH
    
							
    
								
        دانه /dāne/ ۱. هستۀ میان برخی از میوهها. ۲. (کشاورزی) تخم گیاه؛ بذر. ۳. (زیستشناسی) تخم میوه. ۴. هریک از حبوب خوردنی از گندم، جو، ماش، عدس، نخود، لوبیا و مانند آنها؛ حبه: ◻︎ پر از میوه کن خانه را تا به در / پر از دانه کن چینه را تا به سر (ابوشکور: ۱۰۲). ۵. آنچه طیور از زمین برچینند و بخورند؛ چینۀ پرندگان. ۶. آنچه صیاد در میان دام بریزد از گندم، جو، ارزن، و مانند آن که پرندگان به هوای آن در دام بیفتند: ◻︎ کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همیبردش تا بهسوی دانه و دام (سعدی: ۱۲۲). ۷. یک عدد از چیزی. ۸. هر عدد از میوه، خصوصاً غله: یک دانه گندم، یک دانه جو، یک دانه نخود ◻︎ اندکاندک به هم شود بسیار / دانهدانهست غله در انبار (سعدی: ۱۸۱). فرهنگ فارسی عمید
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۹۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        دانه خلیل بیک . [ ن َ خ َ ب َ ] (اِخ )از مردم  دیاربکر و پسرش  نورعلی  معاصر میرزا بایسنقرو از سرشناسان  آن  دیار بوده  است  و هموست  که  سلیمان بیک  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دانه  محمدبیک .[ ن َ م ُ ح َم ْ م َ ب َ ] (اِخ ) از سرداران  شاه  اسماعیل اول  صفوی  است . هنگامیکه  شاه  اسماعیل  برای  دفع ازبکان  از سرخس  بسوی  مر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دانه  پاک  کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص  مرکب ) دانه  از کاه  جدا کردن . (آنندراج ). جدا کردن  کاه  از حبه ها در حبوبات . کاه  ازدانه  جدا کردن . ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دعنة. [ دِ ع َن ْ ن َ ] (ع  اِ) ج ِ دِعن ّ. (منتهی  الارب ) (اقرب  الموارد). رجوع  به  دِعَن ّ شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مشک دانة. [ م ُ / م ِ ن َ ] (معرب ، اِ مرکب ) مشکدان  و آوندی  که  در آن  مشک  نهند: کان  لعلی بن  الحسین  (ع ) مشکدانة  ۞  من  رصاص  معلقة فیها مسک  ...