افتادن
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼFTADN
    
							
    
								
        افتادن /'oftādan/ معنی ۱. از بالا به پایین افتادن؛ سقوط کردن؛ فرود آمدن. ۲. [عامیانه، مجاز] بیاستفاده در جایی رها شدن. ۳. [عامیانه، مجاز] بستری یا زمینگیر شدن. ۴. وقوع حادثهای بهصورت ناگهانی. ۵. در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن. ۶. [عامیانه، مجاز] سقط شدن جنین. ۷. [قدیمی] تابیدن. ۸. [عامیانه، مجاز] حذف شدن یا نادیده گرفته شدن بهصورت سهوی. ۹. [عامیانه، مجاز] مهمان شدن معمولاً بدون دعوت. ۱۰. مصادف شدن. ۱۱. [عامیانه] رد شدن؛ مردود شدن. ۱۲. [عامیانه] با کسی همصحبت شدن و معاشرت کردن. ۱۳. [عامیانه، مجاز] از دست دادن مقاومت. ۱۴. [عامیانه] فهمیده شدن. ۱۵. حمله کردن. ۱۶. [عامیانه] انجام کاری بهصورت عادت. ۱۷. [قدیمی] شدن. ۱۸. [قدیمی] عارض شدن. ۱۹. [قدیمی] واقع شدن. فرهنگ فارسی عمید
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        لک  افتادن . [ ل َ اُ دَ ] (مص  مرکب ) لک  افتادن  به  انگور؛ آغاز رسیدن  و رنگ گردانیدن  انگور و جز آن . نقطه ٔ کوچک  از میوه  نرم  و شیرین  شدن . و ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خبر افتادن . [ خ َ ب َ اُ دَ] (مص  مرکب ) پخش  شدن  خبر. منتشر گشتن  خبر. انتشار یافتن  خبر. پراکنده  شدن  خبر«  : ... به  ارجان خبر افتاد که  علی  تک...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        جدا افتادن . [ ج ُ اُ دَ ] (مص  مرکب ) دور افتادن . جدا ماندن . دور ماندن  : میکند از دیده ٔ یعقوب  روشن  خانه  راتا ز یوسف  بوی  پیراهن  جدا افتاده  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چپ  افتادن . [ چ َ اُ دَ ] (مص  مرکب ) چپ  بستن .  ||  مخالفت  کردن . (آنندراج ) (ناظم  الاطباء). اعتراض  کردن . (ناظم  الاطباء). مخالف  یا دشمن  بودن...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        تک  افتادن . [ ت َ اُ دَ ] (مص  مرکب ) تنها واقع شدن . بزیر افتادن .-  امثال  :حسن  نزاد و نمرد، از پشت  بام  تک  افتاد و مرد . (یادداشت  بخط مرحوم  د...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بار افتادن . [ اُ دَ ] (مص  مرکب ) افتادن  بار از مرکوب . سقوط بار از حیوان  بارکش  : کار ازین  صعب تر که  بار افتادوارهان  وارهان  که  کار افتاد.نظام...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بجا افتادن . [ ب ِ اُ دَ ] (مص  مرکب )در جای  خود افتادن . بموضع اول  باز شدن  : در هوای  گلشنی  صد ره  چو مرغ  بسته بال کرده ام  آهنگ  پرواز و بجا اف...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        برد افتادن . [ ب ُ اُ دَ ] (مص  مرکب ) بازی  بردن از حریف  و دست  یافتن  بر وی . (آنندراج ) : شه  از منصوبه ای  زد آن  سپه  راکز آن  منصوبه برد افتاد ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بصر افتادن . [ ب َ ص َ اُ دَ ](مص  مرکب )... برکسی ؛ چشم  افتادن  بر او : لاجرم  چون  بریکی  افتد بصرآن  یکی  باشد دو ناید در نظر. مولوی .و رجوع  به  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پس  افتادن . [ پ َاُ دَ ] (مص  مرکب ) عقب  افتادن . تأخیر : چونکه  گله  بازگردد از ورودپس  فتد آن  بز که  پیش آهنگ  بود. مولوی .||  نکس . عود مرض  در...