افتادن
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼFTADN
    
							
    
								
        افتادن /'oftādan/ معنی ۱. از بالا به پایین افتادن؛ سقوط کردن؛ فرود آمدن. ۲. [عامیانه، مجاز] بیاستفاده در جایی رها شدن. ۳. [عامیانه، مجاز] بستری یا زمینگیر شدن. ۴. وقوع حادثهای بهصورت ناگهانی. ۵. در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن. ۶. [عامیانه، مجاز] سقط شدن جنین. ۷. [قدیمی] تابیدن. ۸. [عامیانه، مجاز] حذف شدن یا نادیده گرفته شدن بهصورت سهوی. ۹. [عامیانه، مجاز] مهمان شدن معمولاً بدون دعوت. ۱۰. مصادف شدن. ۱۱. [عامیانه] رد شدن؛ مردود شدن. ۱۲. [عامیانه] با کسی همصحبت شدن و معاشرت کردن. ۱۳. [عامیانه، مجاز] از دست دادن مقاومت. ۱۴. [عامیانه] فهمیده شدن. ۱۵. حمله کردن. ۱۶. [عامیانه] انجام کاری بهصورت عادت. ۱۷. [قدیمی] شدن. ۱۸. [قدیمی] عارض شدن. ۱۹. [قدیمی] واقع شدن. فرهنگ فارسی عمید
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        پیچ  افتادن . [ اُ دَ ] (مص  مرکب ) (... در کاری )؛ مشکلاتی  در راه  برآمدن  آن  پیش  آمدن ؛ گره  خوردن . جور نشدن . ||  (... در رسنی ، یا نخی )؛ گره ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پیش  افتادن . [ اُ دَ ] (مص  مرکب )  ۞  پیش  اوفتادن . تقدم  یافتن . مقدم  شدن . جلو افتادن .تقدم  پیدا کردن . پیشی  جستن . سبقت  گرفتن .  ||  تفوق  ی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بلند افتادن . [ب ُ ل َ اُ دَ ] (مص  مرکب ) بزرگ  واقع شدن . (آنندراج ).گرانقدر و گران قیمت  شدن . (ناظم الاطباء) : رتبه ٔ افکار ما صائب  بلند افتاده  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بهم  افتادن . [ ب ِ هََ اُ دَ ] (مص  مرکب ) با یکدیگر تلاقی  کردن . بیکدیگر رسیدن  : چهار کس  را داد مردی  یک درم هر یکی  از شهری  افتاده  بهم . مولوی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بخود افتادن . [ ب ِ خوَدْ / خُدْ اُ دَ ] (مص  مرکب ) بخود پرداختن  : تا خط ز رخش  سر زده با من  سخنش  نیست چندان بخود افتاد که  پروای  منش  نیست .نقی ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بچه  افتادن . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ اُ دَ ] (مص  مرکب ) ساقط شدن  بچه . ناقص  کردن  بچه . بچه  قبل  از موعد بدنیا آمدن . سقط. (یادداشت  م...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        باور افتادن . [ وَ اُ دَ ] (مص  مرکب ) باور افتادن  کسی  را؛ مورد قبول  قرار گرفتن  او. پذیرفته  شدن . باور آمدن  : تو و دوری  ز غیر استغفر اﷲ از محال...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بشک  افتادن . [ ب ِ ش َ اُ دَ ] (مص  مرکب ) بشک  شدن . به  تردید و دودلی  افتادن . شک  کردن . رجوع  به  شک  و بشک  شدن  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        تنگ  افتادن . [ ت َ اُ دَ ] (مص  مرکب ) تنگ  افتادن ِ کار؛ لازم  تنگ  گرفتن  کار. (از آنندراج ). سخت  و پیچیده  و مشکل  گردیدن  امری  : رفتن  یار سفرپ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چشم  افتادن . [ چ َ / چ ِ اُ دَ ] (مص  مرکب ) ناگاه  کسی  یا چیزی  را دیدن . لازم  از چشم  افکندن  بر چیزی . (آنندراج ).-  از چشم  افتادن  ؛ بی اعتبار...