اجازه ویرایش برای همه اعضا

طعمه

نویسه گردانی: ṬʽMH
طعمه /to'me/ ۱. خوراکی که برای صید حیوانات و ماهیان استفاده می‌شود. ۴. جانور کوچکی که خوراک جانوران قوی‌تر می‌شود. ۵. کسی یا چیزی که برای اهداف سوء مورد توجه و استفاده قرار گیرد. فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. خوراک، غذا، نواله، خوردنی، رزق، روزی ۲. صید ۳. خوراک جانور
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: رنجال ranjāl (دری). جاگدی jāgdi (سنسکریت: jāgdhi) واژه ی پایدام که برخی آن را پهلوی می دانند، در میان واژه های پ...
طعمه خور. [ طُ م َ / م ِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) خورنده ٔ طعمه . آنکه قوت خورد : کرکس و شیر فلک طعمه خوران در مصاف ماهی و گاو زمین لرزه کنان...
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: دچار آتش سوزی. خوراک آتش. رَنجالِ آیِب ranjāle-āyeb (دری -مانوی)*** فانکو آدینات 09163657861
طعمه دادن . [ طُ م َ /م ِ دَ ] (مص مرکب ) غذا دادن . قوت دادن : از آتش طعمه خواهم داد دل راچو دل خرسند شد گو خاک خور تن . خاقانی .ناگزیر است...
طعمه کردن . [ طُ م َ / م ِ ک َ دَ] (مص مرکب ) غذا قرار دادن . قوت ساختن : همای کُش تر از این کرکسان جیفه نهادندیده ام که ز عنقا کنند طعمه عقا...
طعمه ساختن . [ طُ م َ / م ِ ت َ ] (مص مرکب ) غذا قرار دادن . خوردن : آنکس که طعمه سازد سی سال خون مردم نه آخرش به طاعون صورت شود مبتر. خ...
طامه . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جی بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان . در چهارهزارگزی شمال اصفهان و سه هزارگزی باختر راه اصفهان به برخوار...
طامه . [ م َ ] (اِخ ) دهی است ازبخش نطنز شهرستان کاشان در 60هزارگزی جنوب نطنز به اردستان . کوهستانی سردسیر. با 1100 تن سکنه . آب آن از 8 ر...
طعمة. [ طَ م َ ] (ع مص ) یک بار چشیدن . (منتخب اللغات ) (غیاث اللغات ).
طعمة. [ طُ م َ ] (ع اِ) طعمه . خورش . یقال : جعلت ضیعتی طعمة له . ج ، طُعَم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوراک . طُعم . غذا. خوردنی . || روزی . ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.