مانده
نویسه گردانی:
MANDH
مانده /mānde/ (صفت) ۱. ویژگی مادۀ غذایی کهنه یا غیرقابلمصرف: غذای مانده. ۲. (اسم، صفت) باقیمانده. ۳. خسته. ۴. (اسم، صفت) (حسابداری) باقیماندۀ حساب؛ تفاوت جمع اقلام دریافتی و پرداختی. ۵. (صفت) [مجاز] بینصیب. فرهنگ فارسی عمید. متن آهنگ داود سرخوش - مسافر مسافر یاسمن دارد تنی تو هوای شهر من دارد تن تو بیا تا بارها دورت بگردم وای هنوز بوی وطن دارد تن تو از راه دور آمده چه ناصبور آمده خسته نباشی مانده نباشی مانده نباشی مشک خوتن برتنت بوی وطن بر تنت خسته نباشی مانده نباشی مانده نباشی گل به گلستان آتش به زمستان ماهی به دریا آهو و بیابان اما منو تو زیب همیم دلبر افغان از هم نه زیادو نه کمیم دلبر افغان از هم نه زیادو نه کمیم دلبر افغان از راه دور آمده چه ناصبور آمده خسته نباشی مانده نباشی مانده نباشی مشک خوتن برتنت بوی وطن بر تنت خسته نباشی مانده نباشی مانده نباشی آهنگ افغانی مسافر از داوود سرخوش به شهر غربت آماده شدند بدموقع مردم بیچاره شدند بر هم شکستند از وقتی که رفتی ترانه ها را آتش زده اند آتش به قلبی سرکش زده اند از هم گسستند از وقتی که رفتی از راه دور آمده چه ناصبور آمده خسته نباشی مانده نباشی مانده نباشی مشک خوتن برتنت بوی وطن بر تنت خسته نباشی مانده نباشی مانده نباشی
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
خانه مانده . [ن َ / ن ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دختری که از وقت ازدواجش گذشته و هنوز شوهر نکرده است ، دختر بشوی نرفته .
باقی مانده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) تتمه . بازمانده . (ناظم الاطباء). نثیلة. (منتهی الارب ). پس مانده . (آنندراج ).مانده . (لغات فرهنگس...
عقب مانده . [ع َ ق َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عقب افتاده . پس افتاده .
واپس مانده . [ پ َ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) بازمانده . عقب مانده : دلم را منزلی پیش است و واپس ماندگان از پس که راهش سنگلاخ است و سم افگنده ...
مانده گشتن . [ دَ / دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مانده گردیدن . مانده شدن : همی تاخت بر غرم و آهو به دشت پراگنده شد غرم و او مانده گشت . فردوسی...
مانده گشته . [ دَ / دِ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) خسته شده . کوفته شده : ملک بی خویشتن تا سحرگاه ساقی [ گری ] همی کرد و پس دستوری دادن...
بازپس مانده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عقب مانده . بدنبال مانده . باقی . ج ، بازپس ماندگان . باقین . عقب ماندگان . بدنبال ماندگان : وزین بازپس ...
درون مانده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) باقی مانده دراندرون . باقیمانده در داخل . مقیم درون : درون ماندگان خرقه انداختندبر آن خرقه بسیار جا...
مانده کردن . [ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عاجز کردن . از کار انداختن . اعیاء کردن . عاجز کردن . اتعاب . ضعیف کردن . تضعیف . اکلال . (یادداشت به ...
برجای مانده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مانده و خسته و فرسوده از ماندگی . (ناظم الاطباء). || مبتلا به بیماری فالج . || بازپس مانده . وا...