ذات
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḎʼT
    
							
    
								
        ذات یا زات در زبان اوستایی پایه ریزی شده و با گذشت زمان در زبان های ترکی ، هندی اروپایی و سامی نیز وارد شده است. در زبان کهن اوستایی زات یا زاتا در معنی درون و یا سرچشمه ی ذات بکار می رفت. بنابراین ، با وجود اینکه از سوی اعراب با دیکته ی عربی استفاده می شد و به زور جنگ دوباره به سرزمین زادگاهش ارسال شده ، با کشف این واقعیت در ریشه زات ، جای دارد به بازگشت ان به ایران ما به آن خوش آمد گفت... زات مزداد همان نقطه ی درون همه ی ماست که حافظ به خال تشبیه کرده...
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        ذات بیض . [ ت ُ ] (اِخ ) (روضة...) یاقوت  در معجم  این  نام  را بی  هیچ  شرحی  آورده  و تنها در عقیب  آن  گوید: قال  منذربن  درهم  : و روض  من ریاض  ذ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات حاج . [ ت ُ ] (اِخ ) موضعی  است  میان  شام  و مدینه  و حاج  جمع حاجت  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات خیم . [ ت ُ ] (اِخ ) موضعی  است  میان  مدینةو دیار غطفان . (معجم  البلدان  یاقوت ). جائی  است  به  دیار غطفان . (المرصع). جایگاهی  به  مدینة. (الم...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات خیم . [ ت ُ ] (اِخ ) از بلاد مهره  است  به  یَمَن  دور. (المرصع). رجوع  به  ذات الخیم  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات ذرو. [ ت ُ ذَ ] (اِخ ) رجوع  بذرو شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش ذات . [ خوَش ْ / خُش ْ ](ص  مرکب ) خوش فطرت . خوش جبلت . مقابل  بدذات . پاک گهر.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات  ید. [ ت ُ ی َ ] (ع  اِ مرکب ) دارائی . مال . ذات  ید فلان ؛ مایملک  او. قلت  ذات  یده ؛ تنگ  دست  گردید.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات میل . [ ت ُ ] (اِخ ) قریه ای  به  شرقیه ٔ مِصر.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات نوط. [ ت ُ ن َ ] (اِخ ) رجوع  به  ذات  انواط شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات وبر. [ ت ُ وَ ب َ ] (ع  ص  مرکب ) یقال  للرجل  اذا تکلم  بما ینکر علیه ، جئت  بها شعراء و ذات  وَبر.