اجازه ویرایش برای همه اعضا

نمک

نویسه گردانی: NMK
این واژه نم مک بوده است؛ یعنی مکنده ی نم. در گذشته که دیوارها از خشت و گل بود، در کنار یا زیر دیوارهایی که نم داده بود، سنگ نمک کار می گذاشتند تا از بالا آمدن نم جلوگیری نماید.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
نمک زار. [ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) زمین شور که در آن نمک فراوان باشد. (ناظم الاطباء). شورستان . مَمْلَحة. مَلاّحة. نمکسار. (یادداشت مؤلف ). شوره ...
نمک سوز. [ ن َ م َ ] (ن مف مرکب ) در نمک سخت شده : ماهی نمک سوز.- نمک سوز کردن ؛ در نمک سخت کردن . (یادداشت مؤلف ).
نمک کوب . [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) کوبنده و سابنده ٔ نمک . || (اِ مرکب ) آلت و ابزار کوبیدن و نرم کردن سنگ نمک .
نمک کور. [ ن َ م َ ] (ص مرکب ) ناسپاس . کافرنعمت . (یادداشت مؤلف ).
نمک کور. [ ن َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کزاز پائین بخش سربند شهرستان اراک ، در 18هزارگزی شمال شرقی آستانه واقع است و 2232 تن سکنه د...
نمک چشه . [ ن َ م َ چ َ / چ ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) نمک چش . پاره ای و اندکی از غذا. || (اِمص مرکب ) کمی چشیدن . کمی خوردن از چیزی . (یادداشت...
نمک چشی . [ ن َ م َ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) نمک چشیدن . نمک چشه کردن . || نخستین پرورش کودک تقریباً تا شش ماه که در این مدت کمال توجه ...
نمک دار. [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) خوش نمک . بانمک . کمی شور. || ملیح . باملاحت . (یادداشت مؤلف ).
نمک داغ . [ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) نمک که آن را حرارت دهند و در کیسه ای کنند و برای رفع بعض سردردها آن کیسه را بر سر نهند.
نمک دره . [ن َ م َ دَ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جنت رودبار بخش رودسر شهرستان شهسوار که 130 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و سی...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۲ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.