اجازه ویرایش برای همه اعضا

نمک

نویسه گردانی: NMK
این واژه نم مک بوده است؛ یعنی مکنده ی نم. در گذشته که دیوارها از خشت و گل بود، در کنار یا زیر دیوارهایی که نم داده بود، سنگ نمک کار می گذاشتند تا از بالا آمدن نم جلوگیری نماید.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
نمک . [ ن َ م َ ] (اِ) ۞ ماده ای سپید که به آسانی سوده می گردد و در آب حل می شود و آن را در تلذیذ غذاها به کار می برند و سبخ نیز گویند. (ناظ...
نمک . [ ن َ م َ ] (اِ مصغر) از: نم + ک (پسوند تصغیر). رطوبتی اندک . اندک نم و رطوبتی . قطره ای : هم ساده گلی هم شکری هم نمکی بر برگ گل س...
نمک آب . [ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) آب نمک . نمکاب . آب ممزوج به نمک بسیار. آب که در آن نمک حل کرده باشند حفظ پنیر و امثال آن و نیز نگاه داری...
می نمک . [ م َ / م ِ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) در طبرستان حاصل شود و کیفیت تکون وی آن است که به لب های طغارهای شراب جمع شود شبیه نمک و در قعر...
بی نمک . [ ن َ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نمک ) بدون نمک . (ناظم الاطباء). طعامی که نمک ندارد یا نمک کم دارد. (یادداشت مؤلف ). آنچه نمک ندا...
جز نمک . [ ج ِزْ زِ ن َ م َ ] (ترکیب اضافی ، ص مرکب ) در تداول عامه ، سخت شور. (یادداشت مؤلف ). رجوع به جِزّ شود.
حق نمک .[ ح َق ْ ق ِ ن َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حقی اخلاقی که منعم را بر منعم علیه است . حقی اخلاقی که پیدا آید میان دو تن از خورد...
نمک تن . [ ن َ م َت َ ] (ص مرکب ) که تنی به رنگ نمک دارد : گر پیش ما به بوی بنفشه برد نمک تیغش نمک تن است به رنگی بنفشه وار.خاقانی .
نمک چش . [ ن َ م َ چ َ / چ ِ ] (اِمص مرکب ) نمک چشیدن . (غیاث اللغات ). پاره ای طعام چشیدن برای دریافتن نمک آن و به مجاز به معنی مطلق چشی...
نم نمک . [ ن َ ن َ م َ ] (ق مرکب ) نم نم . اندک اندک . کم کم . به تأنی و آرام آرام : نم نمک باریدن . نم نمک نوشیدن . نم نمک رفتن .
« قبلی صفحه ۱ از ۱۲ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.