 
        
            اسمان 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼSMAN 
    
							
    
								
        اسمان . [ اِ ] (ع  مص ) فربه  کردن . (تاج  المصادر بیهقی ) (زوزنی ). فربه  کردن  چیزی . (ترجمان  علامه ٔجرجانی ).  ||  فربه  شدن .  ||  فربه گشتن  چاروایان  کسی .  ||  صاحب  ستور فربه  شدن . مالک  گردیدن  فربه  را.  ||  فربه  خریدن .  ||  تر کردن  طعام  را به  روغن .  ||  بسیارروغن  شدن  قوم . (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۰۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۸ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        عثمان . [ ع ُ ] (اِخ ) ابن  سعیدبن  عثمان  معروف  به  ابن  صیرفی  از موالی  بنی امیه  و از حُفّاظ حدیث و از ائمه ٔ علم  قرآن  و روایات  و تفسیر بود. و...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عثمان . [ ع ُ ] (اِخ ) (110 - 197 هَ . ق .) ابن  سعیدبن  عدی  المصری . از قراء بزرگ  بود. وی  را «ورش » لقب  دادند. اصل  او از قیروان  و مولد و وفاتش ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عثمان . [ ع ُ ] (اِخ ) (1180 - 1242 هَ. ق .) ابن  سند النجدی  الوائلی . معروف  به  ابن  سند البصری  ملقب  به  بدرالدین . مورخ ، ادیب  و از نوابغ متأخ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عثمان . [ ع ُ ] (اِخ ) (567 - 595 هَ . ق .) ابن  صلاح الدین  یوسف بن  ایوب  معروف  به  الملک  العزیز. از ملوک  ایوبیة مصر بود. از جانب  پدر نیابت  مصر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عثمان . [ ع ُ ] (اِخ ) ابن  طلحةبن  طلحة العبدری  صحابی  و از بنی عبدالدار است . باخالدبن  الولید در صلح  حدیبیه  اسلام  آورد. در فتح  مکه  حاضر بودو ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عثمان . [ ع ُ ] (اِخ ) ابن  عامربن عمروبن  کعب  التیمی  القرشی . رجوع  به  ابوقحافه  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عثمان . [ ع ُ ] (اِخ ) ابن  عبدالرحمان بن  عثمان  شهرزوری  ملقب  به  ابن  صلاح . رجوع صلاح  در این  لغتنامه  و اعلام  زرکلی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عثمان . [ ع ُ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن  ابراهیم  الطرسوسی  مکنی  به  ابوعمرو. قاضی  و از کُتّاب  ادباء بود. قضاوت  معرة النعمان  به  وی  واگذار شد و به  س...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عثمان . [ ع ُ ] (اِخ ) ابن  عبداﷲبن  الحسن  الکرمانی  مکنی  به  ابومحمدو معروف  به  شیخ  صفی  الدین . عالمی  متورع  و متبحر بود. به  حجاز و عراق  مساف...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عثمان . [ ع ُ ] (اِخ ) ابن  عفان بن  ابی العاص  بن  امیة. ملقب  به  ذوالنورین . سومین  از خلفاء راشدین  و از عشره ٔ مبشره  است . به  سال  47 قبل  از ه...