حم
نویسه گردانی:
ḤM
حم . [ حا میم ] (ع اِ) حامیم رمزی است که در ابتدای سوره های هفتگانه ٔ قرآن بکار رفته و در آن افتتاح به حم شده است . ذوات حامیم ، جمع است و نگویند حوامیم اما در بعض اشعار آمده و آن اسم اعظم الهی است . یا قسم و سوگند است یا حروف مقطعه ای از لفظ الرحمن است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۳ ثانیه
هم خوانی . [ هََ خوا / خا ] (حامص مرکب ) هم سفره شدن . هم کاسگی . هم نشینی : کرد با او به خورد هم خوانی کاین چنین است شرط مهمانی . نظامی .به هم...
هم خوابه . [ هََ خوا / خا ب َ /ب ِ ] (ص مرکب ) در آخر این لفظ «ها» زاید است ) زن . هم بستر. هم بالین . همسر. زوجه . (آنندراج ) : نیم شبی پشت به هم...
هم خانگی . [ هََ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) با یکدیگر در یک خانه بودن . در یک خانه سکونت جستن . همنشینی : شهنشه پذیرا شد آن خانه رابه همخانگی ...
هم خاصیت . [ هََ صی ی َ / صی َ ] (ص مرکب ) دو دارویا دو چیز که خاصیت واحد دارند. (یادداشت مؤلف ).
هم چندان . [ هََ چ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) هم چند. برابر. مساوی . به اندازه .(یادداشت مؤلف ) : به کشتن مسیلمه فریفته نشوی که دو همچندان ان...
هم خوراک . [ هََ خوَ / خ ُ ] (ص مرکب ) هم خور. هم کاسه . دو تن که با هم خورند. هم خوان . (یادداشتهای مؤلف ).
هم خورند. [ هََ خوَ /خ ُ رَ ] (ص مرکب ) ضد و نقیض و هم چشم . (انجمن آرا).
هم داماد. [ هََ ] (ص مرکب ) شوهر خواهر زن . (آنندراج ) (یادداشت مؤلف ). هم ریش . باجناغ . رجوع به هم ریش شود.
هم دامان . [ هََ ] (ص مرکب ) دو کس که دو خواهر را به نکاح داشته باشند، هر کدام هم دامان آن دیگری باشند. (آنندراج ). رجوع به هم داماد شود.
هم دستان . [ هََ دَ ] (ص مرکب ) هم داستان . (برهان ). قرین . هم آواز. هم آهنگ . (یادداشت مؤلف ) : کی دهد دست این غرض یارب که همدستان شوندخاط...