ذأت 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḎʼT 
    
							
    
								
        ذأت . [ ذَءْت ْ ] (ع  مص ) سخت  خبه  کردن  کسی  را. سخت  خفه  کردن ، خَوَه  کردن . (تاج  المصادر بیهقی ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        ذات ضغن . [ ت ُ ض ِ ] (ع  ص  مرکب ) ناقة ذات  ضغن ؛ ماده اشتری  دوستار وطن  یعنی  جایباش  خویش . ای  مائلةٌ الی  وطنها؛ اشتر ماده  که  شوگاه  خویش  دو...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات عرش . [ ت ُ ع َ ] (اِخ ) یکی  از صد و ده  دارات  عرب  است . رجوع  به  کلمه ٔ دور در لغت نامه های  عرب  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات عرق . [ ت ُ ع ِ ] (اِخ ) یاقوت  گوید: ذات عرق  مُهل  یعنی  میقات  و احرام  بستن گاه  حاجیان  عراق  باشد و آن  حدّ میان  نجد و تهامة است . و بعضی  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات غداة. [ ت َ غ َ تِن ْ ] (ع  ق  مرکب ) صبحگاهی . بامدادی . به  بامدادی . دربامدادی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات غسل . [ ت ُ غ ِ ] (اِخ ) ابن  موسی  گوید موضعی  است  میان  یمامه  و نباج  و میان  آن  و نباج  دو منزل  است  و آن  در اول  بنی کلیب بن  یربوع  را ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات فرض . [ ت ُ ف َ ] (ع  ص  مرکب ) آنکه  در ارث  فریضه  دارد، مقابل  عاصب .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات فرق . [ ت ُ ف َ / ف ِ ] وذات فرقین . (اِخ ) موضعی  است  بنی سلیم  را. (المرصع).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات رمح . [ ت ُ رُ ] (اِخ ) قریه ای  است  به  شام . (المرصع).  ||  و ابرقی  سپید بدیار بنی کلاب ، بنوعمروبن  ربیعة را. (المرصع) (معجم  البلدان ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات بطن . [ ت ُ ب َ ] (ع  اِ مرکب ) آنچه  در شکم  باشد از فضول  یا تخم  یا جنین  :  القت  الدجاجة ذات  بطنها؛ ماکیان  فضله  افکند یا تخم  کرد.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات بیض . [ ت ُ ] (اِخ ) (روضة...) یاقوت  در معجم  این  نام  را بی  هیچ  شرحی  آورده  و تنها در عقیب  آن  گوید: قال  منذربن  درهم  : و روض  من ریاض  ذ...