زن ء
نویسه گردانی:
ZN ʼ
زن ء. [ زَن ْءْ ] (ع مص ) پناه گرفتن بکسی . || برآمدن بر کوه . || کم شدن و درهم گشتن سایه . || قریب شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): زنئت الخمسین ؛ نزدیک به پنجاه رسیدم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || شادمان گردیدن . || بشتافتن . || دوسیدن به زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خبه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به شتاب گرفتن بول و غائط. یقال : زنا بوله ؛ ای احتقن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج )(از اقرب الموارد). لازم و متعدی . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
کاه زن . [ زَ ] (اِ مرکب ) یا کاه زنه . طوری از طناب که بکاه آگنند و بر ستور حمل کنند. (یادداشت مؤلف ).
کلک زن . [ ک َ ل َ زَ ] (نف مرکب )آن که کلک زند. کلک زننده . و رجوع به کلک زدن شود.
غمزه زن . [ غ َ زَ / زِ زَ ] (نف مرکب ) کرشمه نما و شوخ چشم . (ناظم الاطباء). آنکه غمزه زند. غمزه زننده . غمزه کننده . رجوع به غمزه شود : زین ...
فال زن . [ زَ ] (نف مرکب ) فالگیر. فالکباز. فالبین . طالعبین : به پیش زن فال زن برگذشت به مهتر نگه کرد و اندرگذشت . فردوسی .رجوع به فال شود...
عنان زن . [ ع ِ زَ ] (نف مرکب ) که عنان زند. که لگام و دهانه زند. || که رام و مطیع کند. که به اطاعت درآورد. که تسلیم کند : کرشمه کردنی...
سوی زن . [ زَ ] (اِ) سوزن باشد که بدان چیزها دوزند. (آنندراج ) (برهان ). سوزن . (ناظم الاطباء).
سینه زن . [ ن َ / ن ِزَ ] (نف مرکب ) کسی که در عزا و مصیبت بر سینه ٔ خودمیزند و نوحه گری مینماید. (ناظم الاطباء). آنکه در ایام عزاداری در جزو...
شانه زن . [ ن َ / ن ِ زَ ] (نف مرکب ) پیراینده ٔ موها بشانه است . (از بهار عجم ). کسی که شانه میکند و مویهارا پرداز مینماید. (ناظم الاطباء). خوا...
ضرب زن . [ ض َ زَ ] (نف مرکب ) زننده با ضربت . زخم زننده . || (اِ مرکب ) نوعی توپ . (فرهنگ نظام ). و گوید این لفظ در عالم آرای عباسی نیز آمد...
طبق زن . [ طَ ب َ زَ ] (نف مرکب ) سعتری . سَحّاقه : اهل بغداد را زنان بینی طبقات طبق زنان بینی . خاقانی .رجوع به مجموعه ٔمترادفات ص 238 شود.