زن ء
نویسه گردانی:
ZN ʼ
زن ء. [ زَن ْءْ ] (ع مص ) پناه گرفتن بکسی . || برآمدن بر کوه . || کم شدن و درهم گشتن سایه . || قریب شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): زنئت الخمسین ؛ نزدیک به پنجاه رسیدم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || شادمان گردیدن . || بشتافتن . || دوسیدن به زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خبه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به شتاب گرفتن بول و غائط. یقال : زنا بوله ؛ ای احتقن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج )(از اقرب الموارد). لازم و متعدی . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
کم زن . [ ک َ زَ ] (نف مرکب ) شخصی که خود را و کمالات خود را عظمی ندهد و سهل انگارد. (برهان ) (آنندراج ). آنکه خود و کمالات خود را وقعی و عظم...
گم زن . [ گ ُ زَ ] (نف مرکب ) معدوم و خراب کننده . || تارک . (غیاث ) (آنندراج ).
نی زن . [ ن َ / ن ِ زَ ] (نف مرکب ) نی نواز. (آنندراج ). کسی که نی می نوازد. (ناظم الاطباء). نائی . نایی . نوازنده ٔ نای . نای زن . رجوع به نای ...
پی زن . [ پ َ /پ ِ زَ ] (نف مرکب ) قایف . آنکه از اثر پای پیماینده را شناسد : بعد از دیدن آن غار و سنگلاخ در خصوص ابی کرز پی زن شبهه کردم ...
بی زن . [ زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زن ) مرد مجرد. مرد که زن ندارد. عزب . عزیب . اعزب . مِعزابة. (منتهی الارب ): عزوبة؛ بی زن و شوهر شدن . (دهار)...
چمن زن . [ چ َ م َ زَ ] (نف مرکب ) پیراینده و برنده ٔ زیادتی های چمن . چمن پیرا. || (اِ مرکب ) آلتی است پیراستن و کوتاه کردن چمن را. مقراض ...
رزم زن . [ رَ زَ ] (نف مرکب ) جنگجو. (فرهنگ لغات ولف ). جنگ کننده . (آنندراج ). خون ریز در میدان جنگ و بهادر. (ناظم الاطباء). جنگاور. رزمی . (فر...
رگ زن . [ رَ زَ ](نف مرکب ) فصاد. (ملخص اللغات خطیب کرمانی ) (دهار).نشترزن . فصاد و جراح . (آنندراج ). حجام : آمد آن رگ زن مسیح پرست شست الماس...
رنگ زن . [ رَ زَ ] (نف مرکب ) آنکه رنگ زند. کسی که رنگ کند. رجوع به رنگ کردن شود. || نیرنگ ساز. فریبکار. فریبنده . گول زننده . رجوع به ر...
خش زن . [خ َ زَ ] (نف مرکب ) تریاک زن . (یادداشت بخط مؤلف ).