ظی
نویسه گردانی:
ẒY
ظی . [ ظَی ی ] (ع اِ) انگبین . عسل .
واژه های همانند
۹۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
زی زی. الف. رجوع شود به زی زی. ب. مخففِ زی زی گولو. این امکان نیز وجود دارد که واژهٌ اخیر بر اساس واژهٌ زی زی بنا شده باشد. روشن شدن این ابهام احتیاج ...
آب زی یا آبزی = حیوانات آبی . زیست آبی
ذی حق . [ ح َق ق ] (ع ص مرکب ) صاحب حق . سزاوار. محق ِ. || برحق . مقابل مبطل : ذی حق بودن در ادعائی یا نبودن .
زی زی . (ع اِ) (از «زی ز») حکایت آواز پریان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به زیزم شود.
ذی نفع. [ ن َ ] (ع ص مرکب ) در تداول فارسی بمعنی خداوند نفع: او در این امرنفع نیست . اشخاص ذینفع.
ساق زی . (اِخ ) قریه ای است در قندهار افغانستان . رجوع به قاموس جغرافیائی افغانستان ج 2 شود.
شاد زی . (فعل امر) امر بشاد زیستن . رجوع به زیستن و شاد زیستن شود.
ذی قار. (اِخ ) (برقة...) نام موضعی است در شعر ذیل : لقد خبرت عیناک یوما بحبهاببرقة ذی قار و قدکتم الصدر. (از معجم البلدان ).تبه شد لشکرش در ...
ذی جاه . (ع ص مرکب ) صاحب جاه : پادشاه ذی جاه .
ذی خشب . [ خ َ ش َ ] (اِخ ) جایگاهی بمدینه . آنگاه که وفد بصره برای عزل عثمان بمدینه آمدند در آنجا مقام کردند. (حبیب السیر جزو4، ج 1 ص 173 س ...