حاجی
نویسه گردانی:
ḤAJY
دزد
کسی که با اموال دیگران به حج میرود
کسی که مال و اموال دیگران را بالا میکشد تا بتواند به حج مشرف گردد
واژه های همانند
۲۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
ده حاجی . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. واقع در 9هزارگزی جنوب نیشابور. دارای 105 تن سکنه است . آب آ...
ده حاجی . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چالانچولان شهرستان بروجرد. واقع در 32هزارگزی جنوب بروجرد. دارای 313 سکنه است . آب آن از قنات ...
شیخ حاجی . [ ش َ ] (اِخ ) از طوایف ترکمن ساکن خاک ایران و مرکب از 80 خانوار است . (ازجغرافیای سیاسی کیهان ص 104) (از یادداشت مؤلف ).
قره حاجی . [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کندوان بخش ترک شهرستان میانه واقع در 9 هزارگزی شمال بخش و 23 هزارگزی شوسه ٔ میانه به تبریز. موق...
قزل حاجی . [ ق ِ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلو از بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع در 16 هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 2500 گزی راه ارابه رو ...
قول حاجی . (اِخ ) دهی است از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس ، سکنه ٔ آن 250تن . آب آن از رودخانه ٔ نوده و محصول آن برنج ، غلات...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حاجی زائی . (اِخ ) نام یکی از طوائف ناحیه ٔ بمپور بلوچستان است مرکب از 400 خانوار.
حاجی زاده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) فرزند حاجی . || اَبله . گول . || مُتلِف . مُبَذّر.
حاجی زمان . [ زَ ](اِخ ) شاعری از مردم شیراز. وی شغل کفاشی داشت و دکان او مجمع فضلا و ادبای عصر بود. بیت ذیل از اوست :جام بلور از خم شراب ...