آور. [ وَ ] (نف مرخم ) مخفف آورنده : بارآور. برآور: درختی بارآور یا برآور. دین آور. سودائی زیان آور. معاملتی سودآور. شرم آور. ننگ آور : جهاندار گ...
آور. [ وَ ] (ق ) یقیناً. بالقطع. براستی . راست . (صحاح الفرس ). صحیح . بتحقیق . (فرهنگ اسدی ، خطی ). برتحقیق : کسی را که باشد بدل مهر حیدرشود سرخ...
قاعده آور emmenagogue به طور گسترده برای شرح گیاهانی به کارمیرود که در درمان بیماریهای دستگاه تولید مثل زنانه مورد استفاده قرار میگیرند. با کمی اغ...
بی آور. [ وَ ] (ص مرکب ) بی همال . (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). بی چون . بی مانند. بی همال : در کفایت بی نظیری در مروت بی بدیل در سخاوت بی همالی ...
تب آور. [ ت َ وَ ] (نف مرکب )مرخم تب آورنده . آنچه تب آورد. آنچه که موجب بروز بیماری تب گردد. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود.
رگ آور. [ رَ وَ ] (ص مرکب ) پررگ . قوی : سرخ است و سطبر است و رگ آورگردن آری چو چنین است چه شاید کردن .سوزنی .
ره آور. [رَه ْ وَ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) مخفف ره آورد و راه آورد. (یاداشت مؤلف ) (از برهان ) (از آنندراج ). مسافر و سیاح . (ناظم الاطباء). || ...
غم آور. [ غ َ وَ ] (نف مرکب ) غم انگیز. آنچه غم آورد. مُحزِن .
کام آور. [ وَ ] (نف مرکب ) پیروز. زورمند مقتدر و بانفوذ. (از ولف ) : کجا بود از گیتی آزاده ای خداوند تاج و کیان زاده ای .هم از شاه گیتی و کام آو...
عرق آور. [ ع َ رَ وَ ] (نف مرکب ) آنچه باعث خارج شدن عرق گردد. دواها که تولید خوی و عرق کنند. مثلا" گویند: آسپرین عرق آور است . (یادداشت مر...