ذات
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḎʼT
    
							
    
								
        این واژه در سنسکریت دهاتو dhātu (پایه، عنصر، عنصر اولیه، جوهر، ماده ی نخستین) و در اوستایی ذاته żāta بوده است با همان معنی سنسکریت؛ و واژه های: نیذاته niżāta (نژاد، نهاد، سرشت، فطرت، خوی، اخلاق، خُلق، ذات، گوهر. رفتار، کردار، کنش، فعل، عمل، اقدام) هوذاته hu-żāta (نیکوسرشت، خوش ذات) اهوره ذاته ahurażāta (دارای سرشت اهورایی، دارای ذات خدایی) و چندین واژه ی دیگر به خوبی نشان می دهد که ذات پارسی است.***فانکو آدینات 09163657861
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الجفوف . [ تُل ْ ج ُ ] (اِخ ) لقب  زنی  معاصر رسول  اکرم  صلوات اﷲ علیه  که  بزائید و خون  نفاس  ندید و ازین رو بدو لقب  ذات الجفوف  دادند. (المرص...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الجلال . [ تُل ْ ج ِ ] (اِخ ) نام  اسپ  هلال بن  قیس  اسدی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات البروج . [ تُل ْ ب ُ ] (اِخ ) یا سماء ذات البروج ، فلک  هشتم  است  که  بروج  دوازده گانه  را قدما در آن  توهم  کرده اند و آفتاب  در هر ماهی  از ما...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات البشام . [ تُل ْ ب َ ] (اِخ ) وادیئی  است  از بلاد هذیل  : و حاولت  النکوس  بهم  فضاقت علی  ابراجها ذات البشام   ۞ (از المرصع) (معجم  البلدان  یاق...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الاعین . [ تُل ْ اَ ی ُ ] (ع  اِ مرکب ) رجوع  به  باریکلومانن  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات  الاسم . [ تُل ْ اِ ] (اِخ ) قریه ای  به  شرقیه ٔ مصر.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الاصاد. [ تُل ْ اِ ] (اِخ ) موضعی  است  از سرزمین  شَرّبة، ردهه  و قلتی  یعنی  مغاکی  در کوه  که  آب  در وی  گرد آید، به  دیار عبس  میان  هضب القل...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الاصبع. [ تُل ْ اِ ب َ ] (اِخ ) رضیمه ای  است  یعنی  سنگهای  برهم  چیده ای  است  به  دیار عرب . (المرصع). و صاحب  تاج  العروس  گوید: رضیمه ای  است...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات  اسمین . [ ت ُ اِ م َ ] (ع  اِ مرکب ) انوق . رخمة. و آن  یکی  از جوارح  طیور است  : و ذات  اسمین  و الالوان  شتی تحمّق  و هی  کیّسةالحویل .(المرصع...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات  اسنمة. [ ت ُ اَ ن ُ م َ ] (اِخ ) موضعی  است  نزدیک  طحفة.