ذات
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḎʼT
    
							
    
								
        ذات یا زات در زبان اوستایی پایه ریزی شده و با گذشت زمان در زبان های ترکی ، هندی اروپایی و سامی نیز وارد شده است. در زبان کهن اوستایی زات یا زاتا در معنی درون و یا سرچشمه ی ذات بکار می رفت. بنابراین ، با وجود اینکه از سوی اعراب با دیکته ی عربی استفاده می شد و به زور جنگ دوباره به سرزمین زادگاهش ارسال شده ، با کشف این واقعیت در ریشه زات ، جای دارد به بازگشت ان به ایران ما به آن خوش آمد گفت... زات مزداد همان نقطه ی درون همه ی ماست که حافظ به خال تشبیه کرده...
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الجفوف . [ تُل ْ ج ُ ] (اِخ ) لقب  زنی  معاصر رسول  اکرم  صلوات اﷲ علیه  که  بزائید و خون  نفاس  ندید و ازین رو بدو لقب  ذات الجفوف  دادند. (المرص...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الجلال . [ تُل ْ ج ِ ] (اِخ ) نام  اسپ  هلال بن  قیس  اسدی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات البروج . [ تُل ْ ب ُ ] (اِخ ) یا سماء ذات البروج ، فلک  هشتم  است  که  بروج  دوازده گانه  را قدما در آن  توهم  کرده اند و آفتاب  در هر ماهی  از ما...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات البشام . [ تُل ْ ب َ ] (اِخ ) وادیئی  است  از بلاد هذیل  : و حاولت  النکوس  بهم  فضاقت علی  ابراجها ذات البشام   ۞ (از المرصع) (معجم  البلدان  یاق...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الاعین . [ تُل ْ اَ ی ُ ] (ع  اِ مرکب ) رجوع  به  باریکلومانن  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات  الاسم . [ تُل ْ اِ ] (اِخ ) قریه ای  به  شرقیه ٔ مصر.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الاصاد. [ تُل ْ اِ ] (اِخ ) موضعی  است  از سرزمین  شَرّبة، ردهه  و قلتی  یعنی  مغاکی  در کوه  که  آب  در وی  گرد آید، به  دیار عبس  میان  هضب القل...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الاصبع. [ تُل ْ اِ ب َ ] (اِخ ) رضیمه ای  است  یعنی  سنگهای  برهم  چیده ای  است  به  دیار عرب . (المرصع). و صاحب  تاج  العروس  گوید: رضیمه ای  است...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات  اسمین . [ ت ُ اِ م َ ] (ع  اِ مرکب ) انوق . رخمة. و آن  یکی  از جوارح  طیور است  : و ذات  اسمین  و الالوان  شتی تحمّق  و هی  کیّسةالحویل .(المرصع...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات  اسنمة. [ ت ُ اَ ن ُ م َ ] (اِخ ) موضعی  است  نزدیک  طحفة.