ذات
نویسه گردانی:
ḎʼT
ذات یا زات در زبان اوستایی پایه ریزی شده و با گذشت زمان در زبان های ترکی ، هندی اروپایی و سامی نیز وارد شده است. در زبان کهن اوستایی زات یا زاتا در معنی درون و یا سرچشمه ی ذات بکار می رفت. بنابراین ، با وجود اینکه از سوی اعراب با دیکته ی عربی استفاده می شد و به زور جنگ دوباره به سرزمین زادگاهش ارسال شده ، با کشف این واقعیت در ریشه زات ، جای دارد به بازگشت ان به ایران ما به آن خوش آمد گفت... زات مزداد همان نقطه ی درون همه ی ماست که حافظ به خال تشبیه کرده...
واژه های همانند
۳۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
ذات الشعاع . [ تُش ْ ش ُ ](ع اِ مرکب ) یکی از آلات رصد است : و آلات رصد از کراسی و ذات الحلق و اسطرلابهای تام و نصفی و ذات الشعاع ۞ که ...
ذات الحمات . [ ] یاقوت در شرح کلمه الحُنَبِطلة گوید: ماء لبنی سلول ، یردها حاج الیمامة و ایاها عنی ابن ابی حفصة و کان نعت ماکان بین الیمامة ...
ذات الحماط. [ تُل ْ ح َ ] (اِخ ) یا روضة ذات الحماط، موضعی است ، بنواحی مدینة : و حلت بروضة ذات الحماطو غدر انها فائضات الجهام .
ذات الحمام . [ تُل ْ ح َم ْ ما ] (اِخ ) موضعی است میان اسکندریة و افریقیة. رجوع به افریقیه شود.در چهل فرسنگی مغرب مصر. (المرصع). و یاقوت گوید...
ذات الحمام . [ تُل ْ ح ُ ] (اِخ ) موضعی است میان مکه و مدینه . || نام آبی بدیار قُشیر، نزدیک یمامة. || نام آبی جاهلی . به ضریّة.
ذات الحرمل . [ تُل ْ ح َم َ ] (اِخ ) نام موضعی است در شعر حجاج . (المرصع).
ذات الحنظل . [ تُل ْ ح َظَ ] (اِخ ) عقبه ای است میان مکه و جده . (المرصع).
ذات الحنظل . [ تُل ْ ح َ ظَ ] (اِخ ) رجوع به ثنیة ذات الحنظل در همین لغت نامه شود.
ذات الحومل . [ تُل ْ ح َ م َ ] (اِخ ) نام موضعی است در شعر حجاج . (المرصّع).
ذات الجنبی . [ تُل ْ جَم ْ بی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب بذات الجنب .