 
        
            بصط
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        BṢṬ
    
							
    
								
        بصط. [ ب َ ] (ع  مص ) بمعنی  بسط است  بهمه ٔ معانی . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع  به  بسط شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        بست . [ ب ُ ] (اِ) گلزار. (برهان ). به  معنی گلزار نیز آمده  که  آن  را بستان  گویند. (انجمن  آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ) (هفت  قلزم ) (ناظم الاطباء)....
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بست . [ ب َ ] (اِ) بستاوند. پشته . گریوه . زمین  ناهموار. (فرهنگ  فارسی  معین ). رجوع  به بستاوند شود.  ||  وقتی  است  منحوس  به  مقداردوازده  ساعت  ک...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بست . [ ب ُ ] (اِخ )  ۞  آبست ، نام  ولایتی . (برهان ). مملکتی . (ناظم الاطباء). نام  ولایتی  است  از خراسان  و از آنجاست  ابوالفتح  بستی  وزیر سلطان ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بست . [ ب ُ ] (اِخ ) نام  قلعه ای  است مشهور. (برهان ) (هفت  قلزم ) (ناظم الاطباء) (انجمن  آرا) (آنندراج ). قلعه ای  است  به  حدود افغانستان . رجوع  ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بست . [ ب ُ ](اِخ ) بشت . از بلوک  نیشابور است . مرحوم  قزوینی  در تعلیقات  لباب الالباب  ج  1 ص 30 درباره ٔ کلمه ٔ دوغ آباد می نویسد: قصبه ای  است  ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بست . [ ب ُ ] (اِخ ) از توابع بادغیس  است . رجوع  به  نزهةالقلوب  ج  3 ص 153.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بن بست . [ بُم ْ ب َ ] (ص  مرکب ، اِ مرکب ) بن بسته . کوچه ٔ تنگی  که  بن  آن  بسته  و پوشیده  باشد و راه  دررو نداشته  باشد. (ناظم  الاطباء). کوچه ٔ ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        نی بست . [ ن َ / ن ِ ب َ ] (اِ مرکب ) محوطه ای  که  از نی  بندند. (آنندراج ). جای  محصورشده  از نی  و حصار نی . (ناظم الاطباء) : چو در نی بست  تن  ایم...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سنگ بست . [ س َ ب َ ] (ص  مرکب ) محکم . (غیاث ) : دو برج  رزین  زین  دز سنگ بست ز برج  ملک  دوردرهم  شکست . نظامی .چو زد کوزه  بر حوضه ٔ سنگ بست سفالی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سنگ بست . [ س َ ب َ ] (ن مف  مرکب ) برآورده ٔ با سنگ  چنانکه  دیواره ٔ چاهی  یا کنار رودی . (یادداشت  بخط مؤلف ) :  و علل  و مشرف  و شحنه  پدید کرده ...