 
        
            خوان 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḴWAN 
    
							
    
								
        خوان . [ خ ِ / خ ُ ] (معرب ، اِ) معرب  خوان  فارسی . هرچه  بر وی  طعام  خورند. (منتهی  الارب ) (از تاج  العروس ) (از لسان  العرب ). ج ، اَخْوِنة، خون .
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۶۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۹۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        مهدی خان . [ م َ ] (اِخ ) دهی  است  از بخش  قروه ٔ شهرستان سنندج . دارای  120 تن  سکنه  با صنایع دستی . محصول  آن  غلات  و لبنیات  است . (از فرهنگ  جغ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هادی خان . (اِخ ) فرزند ارشد مهدی خان  که  جانشین  وی  شد و مهدی خان  از طرف  کریمخان  زند عنوان  خانی  و حکومت  تنکابن  را گرفت  و بعدها یکی  از طرفد...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هاشم خان . [ش ِ ] (اِخ ) پسر میرزا یداﷲ اصفهانی ، قونسول  ایران  در مسکو. مغنی  نیکلا امپراطور روس . (یادداشت  مؤلف ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        یعقوب خان . [ ی َ ] (اِخ ) سومین  از خاندان  بارکزائی  افغانستان  (در سال  1296 هَ . ق .). (یادداشت  مؤلف ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        یحیی خان . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) یحیی خان  لکهنوی بن  منشی  ثابت  علیخان . اصلش  از قصبه ٔ صفی پور لکهنو بود و خود در لکهنو به  دنیا آمد. مردی  صوفی مش...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        یحیی خان . [ ی َح ْ یا] (اِخ ) حکاری  نام  رئیس  عشایر حکاری . در سال  1026 هَ . ق . شاه عباس  لشکری  به  سرداری  قرچقای خان  تا ارزنةالروم  فرستاد. ع...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.