ذات
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḎʼT
    
							
    
								
        ذات یا زات در زبان اوستایی پایه ریزی شده و با گذشت زمان در زبان های ترکی ، هندی اروپایی و سامی نیز وارد شده است. در زبان کهن اوستایی زات یا زاتا در معنی درون و یا سرچشمه ی ذات بکار می رفت. بنابراین ، با وجود اینکه از سوی اعراب با دیکته ی عربی استفاده می شد و به زور جنگ دوباره به سرزمین زادگاهش ارسال شده ، با کشف این واقعیت در ریشه زات ، جای دارد به بازگشت ان به ایران ما به آن خوش آمد گفت... زات مزداد همان نقطه ی درون همه ی ماست که حافظ به خال تشبیه کرده...
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الکهف . [ تُل ْ ک َ ] (اِخ ) موضعی  است  در شعر عوف بن  الأحوص  : یسوق  صریم  شأها من  جلاجل الی ّ و دونی  ذات  کهف  و قورها.و در شعربشربن  ابی ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات اللظا. [ تُل ْ ل َ ] (اِخ ) موضعی  است  از حرةالنار. و حرةالنار در میان  وادی القری  و تیما از دیار غطفان  است . (المرصع).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات العشر. [ تُل ْ ع ُ ش َ ] (اِخ ) موضعی  است  به  طریق  حاجیان  بصره  نزدیک  هجر. و موضعی  نزدیک  طنب  و ماریة  ||  ذات العشیرةَ. رجوع  به  ذات العش...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات العجم . [ تُل ْ ع َ] (اِخ ) نام  اسب  حنظلةبن  اوس  سعدی . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات العرض . [ تُل ْ ع َ ] (ع  اِ مرکب ) داود ضریر انطاکی  در تذکره  ذیل  کلمه ٔ شوصه  و ذات  جنب  گوید: و یقال  لما بین الکتفین  منها ذات العرض  و مقا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات العیص . [ تُل ْع ِ ] (اِخ ) نام  موضعی  است . تغلبی  گوید : سألت  عنهم  و قد سدت  اباعرهم من  ابین  رحبة ذات العیص  فالعدن .(معجم البلدان ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات العین . [ تُل ْ ع َ ] (ع  اِ مرکب ) سلفینون . صریمةالجدی . عنبیة. فلومانن   ۞ .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات العین . [ تُل ْ ع َ ] (ع  اِ مرکب ) علت  چشم . (آنندراج ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات العین . [ تُل ْ ع َ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی  در نزهةالقلوب  در ذیل  عنوان  و من  واسط الی  ثعلبیة گوید :  از واسط تا شعشعة سی میل  از او تا عیص  سی ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الغار. [ تُل ْ ] (اِخ ) چاهی  است  با آب  بسیار و خوش  به  سه  فرسنگی  سوارقیة.