ذات
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḎʼT
    
							
    
								
        ذات یا زات در زبان اوستایی پایه ریزی شده و با گذشت زمان در زبان های ترکی ، هندی اروپایی و سامی نیز وارد شده است. در زبان کهن اوستایی زات یا زاتا در معنی درون و یا سرچشمه ی ذات بکار می رفت. بنابراین ، با وجود اینکه از سوی اعراب با دیکته ی عربی استفاده می شد و به زور جنگ دوباره به سرزمین زادگاهش ارسال شده ، با کشف این واقعیت در ریشه زات ، جای دارد به بازگشت ان به ایران ما به آن خوش آمد گفت... زات مزداد همان نقطه ی درون همه ی ماست که حافظ به خال تشبیه کرده...
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        ذات فرقین . [ ت ُ ف َ / ف ِ ] (اِخ ) پشته ای  است  میان  بصره  و کوفه  در بلاد تمیم .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات معجمة. [ ت ُ م َ ج َ م َ ] (ع  ص مرکب ) شتر ماده ٔ توانا و فربه  باقی مانده ٔ بر سیر.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات مخارم . [ ت ُ م َ رِ ] (ع  ص  مرکب ) عین  ذات مخارم ؛ ای  ذات  مخارج .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات قرنین . [ ت ُ ق َ ن َ ] (اِخ ) لقب  مادر حرث  اعرج  غسانی  است . (المرصع). و او را ذات القرطین  نیز نامند.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات برایة. [ ت ُ ب ُ ی َ ] (ع  ص  مرکب ) ناقه ٔ ذات  برایه ؛ ماده شتری  با گوشت  و پیه  و نا مانده .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات انمار. [ ت ُ اَ ] (اِخ ) در مجمل  التواریخ  والقصص  چ  بهار ص 177 آمده  است : الأیهم بن  جبلة، بیست  و هفت  سال  و دو ماه  پادشاه  بود و خداوند ت...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات انیار. [ ت ُ اَن ْ ] (ع  ص  مرکب ) ناقة ذات  انیار، ناقة ذات  نیرین . رجوع  به  ذات  نیرین  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات اوشال . [ ت ُ اَ ] (اِخ ) اوشال  جمع وشل  به  معنی  آب  اندک  است . و ذات  اوشال  نام  موضعی  است  بر طریق  شام . نصیب  در مدیح  سلیمان بن  عبدالم...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات اوعال . [ ت ُ اَ ] (اِخ ) نام  هضبه ای  است به  نجد و بدانجا چاهی . امرءالقیس  گوید : و تحسب  سلمی  لاتزال  کعهدنابوادی  الخزامی  او علی  ذات  اوع...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات اوهام . [ ت ُ اَ ] (اِخ ) نام  موضعی  نزدیک  سرندیب  که  گرشاسب  با مهراج  آنگاه  که  بتسخیر سرندیب  رفتند یکهفته  بدانجا مقام  کردند : بیک  هفته ...