ذات
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḎʼT
    
							
    
								
        ذات یا زات در زبان اوستایی پایه ریزی شده و با گذشت زمان در زبان های ترکی ، هندی اروپایی و سامی نیز وارد شده است. در زبان کهن اوستایی زات یا زاتا در معنی درون و یا سرچشمه ی ذات بکار می رفت. بنابراین ، با وجود اینکه از سوی اعراب با دیکته ی عربی استفاده می شد و به زور جنگ دوباره به سرزمین زادگاهش ارسال شده ، با کشف این واقعیت در ریشه زات ، جای دارد به بازگشت ان به ایران ما به آن خوش آمد گفت... زات مزداد همان نقطه ی درون همه ی ماست که حافظ به خال تشبیه کرده...
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الحاذ. [ تُل ْ ] (اِخ ) نام  موضعی  است  و در شعر حجاج  آمده  است : امسی  بذات  الحاذ و الحذور. (المرصع) (معجم  البلدان ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الحبک . [ تُل ْح ُ ب ُ ] (ع  ص  مرکب ، اِ مرکب ) آسمان . (آنندراج ). و ابن الأثیر در المرصع آرد: گویند بمعنی  صاحب  خلقت  نیکوست  و از این  جاست ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الحلق . [ تُل ْ ح ِ ل َ ] (ع اِ مرکب ) حلقه های  متداخله ای  است  که  علمای  هیئات  کواکب  را بدان  رصد کنند. (مفاتیح  العلوم  خوارزمی ). مجموع  ح...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الکبد. [ تُل ْ ک َ ب ِ ] (ع  اِ مرکب ) آماس  جگر. ورم  کبد. نزد پزشکان  ورمی  است  که  در کبد عارض  شود از مواد گرم  یا سرد که  به  کبد ریزد و متو...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات  المر. [ تُل ْ م َ ] (ع  ص  مرکب ، اِ مرکب ) سورتی  از قرآن  که  به  الف  لام  میم  راء آغاز می شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الملح . [ تُل ْ م َ ] (اِخ ) نام  موضعی  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات النسا. [ تُن ْن ِ ] (اِخ ) موضعی  بدو منزلی  مدینة و نام  درختی  بدانجا. رجوع  به  شرح  غزوه ٔ انواط در ترجمه ٔ بلعمی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الفلس . [ تُل ْ ف ِ ] (ع  ص  مرکب ) دشنامی  است . جریر راست  : جزعت  ابن  ذات الفلس  لما تداکأت من  الحرب  انیاب  علیک  و کلکل .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الکرش . [ تُل ْ ک َ ] (اِخ ) از زبیربن  عوام  آرند، که  بروز بدر، عبیدةبن  سعیدبن  عاصی  را دیدم  بر اسبی  و زرهی  تمام  در برکه  تنها دو چشم  وی ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الکوم . [ تُل ْ ] (اِخ ) نام  قریه ای  به  جیزه .